کد مطلب:133223 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:262

پس از برادر
تا اینجا مجملا وضع سیاسی امام حسین علیه السلام را تا پیش از مرگ حسن علیه السلام، از نظر گذراندیم و دانستیم كه وی در زمان پدر و برادر، یكی از وزنه های گران میدان سیاست بوده است. اكنون وضع او را پس از مرگ برادر از نظر می گذرانیم.

وی پس از شهادت امام مجتبی علیه السلام، حامل رسالت تاریخی عظیمی بود. علاوه بر آنچه شیعیان راجع به امامت آن حضرت قایلند و او را پس از امام مجتبی علیه السلام، امام مفترض الطاعه و منصوب از طرف خدا می دانند، از دید سیاسی - اجتماعی، وظیفه عظیم رهبری جامعه ی اسلامی و به انجام رسانیدن ایده های الهی پیامبر و علی و حسن علیهم السلام و مبارزه با انحراف همه جانبه ی شؤون اجتماعی به عهده او گذاشته شد.

او پس از مرگ امام حسن علیه السلام، نامه های فراوانی دریافت كرد كه شیعیان، او را دعوت به انقلاب و طغیان می كردند. او كه می بایست در ابتدا به سوی خود دعوت كند، به قول شیخ مفید، به ملاحظه صلحی كه بین او و معاویه برقرار شده و ملتزم به آن بود، به سوی خود دعوت نفرمود و از پذیرش دعوت مردم نیز امتناع كرد و تذكر داد كه با معاویه پیمانی دارد كه نمی تواند آن را بشكند؛ ولی باید دانست كه معاویه تمام مواد صلحنامه را نقض كرده و به هیچ كدام عمل نكرده بود، بنابراین مطمئنا اگر امام اوضاع را مساعد می دید پیمان شكنی معاویه را مطرح می كرد و بدین عنوان بر ضد او قیام می فرمود.

بدین ترتیب چنین به نظر می رسد كه نه تنها مسأله پیمان و احترام به عهد برادر بزرگش، امام حسن علیه السلام مانع از قیام او بوده، بلكه صلاح اسلام و مسلمین را در آن می دید كه در آن دوران دست به انقلاب نزند.

وی، به طوری كه گذشت، با آنكه دست به قیام نزد، ولی شخصیت خود را به عنوان مخالف حفظ كرد در عین اطمینانی كه معاویه به او داشت، با این حال از او وحشت داشت و همیشه مواظب خطرات احتمالی بود:

- در سفری كه معاویه به مدینه رفت، از صاحب منصبان مدینه فراوان شنید كه دل مردم با حسین علیه السلام است؛ معاویه ترسید كه روزی امام علیه السلام بر او بشورد پس به


مروان گفت:

- به نظر تو با حسین علیه السلام چه كنم؟

- صلاح است او را با خود به شام ببری و امید مردم كوفه را از او ببری!

- می خواهی خودت را خلاص و مرا مبتلا سازی. [1] .

- پس از قتل فجیع حجر بن عدی، عده ای از متشخصین كوفه به حضور امام علیه السلام رسیدند و پیشنهادهایی مبنی بر قیام و انقلاب داشتند. مروان كه احساس خطر كرد، جریان را به معاویه گزارش كرد.

وی در جواب نوشت:

«متعرض او مشو، ما نمی خواهیم تا او وفادار به بیعت ماست و با ما در سلطنت به نزاع برنخاسته، معترض او شویم تا به تو رو نشان نداده به روی او نیاور.»

و طی نامه ای به امام علیه السلام چنین نوشت:

«... از تو به من چیزهایی رسیده كه اگر راست باشد، به گمانم از آن صرف نظر كرده ای و اگر دروغ است كه تو از همه مردم از این مسایل بر كنار تری! به عهد خدا وفا كن و از شق عصای امت بپرهیز! تو مردم را بلوای آنان را دیده ای به مصلحت خودت و دینت و امت محمد نظر كن و نابخردان و نادانان تو را به خواری نیندازند.»

امام در جواب نوشت:

«نامه ی تو رسید. نوشته بودی چیزهایی درباره ی من به تو رسیده كه میل نداشته ای و در خور من نبوده است. اینها كه به تو گزارش كرده اند، چاپلوسی كرده و دروغ گفته اند. من قصد جنگ و مخالفت با تو را نداشته ام و به خدا از این كه قیام را ترك كرده و تو و دوستان ملحد تو را كه در حزب ستمگران و دوست شیاطینند معذور داشته ام، از خدا می ترسم. آیا تو نیستی كه حجر بن عدی و یاران نمازگزار و عبادتكار او را كشتی؟ اینها مردمی بودند كه بدعت ها را بد شمردند و امر به معروف و نهی از منكر كردند و در راه خدا از ملامت ملامت كنان نترسیدند. تو اینان را پس از عهد و پیمان های محكم و غلاظ و شداد از سر ظلم و دشمنی كشتی و بر خدا جری شدی و عهد او را سبك شمردی. آیا تو نیستی كه «عمرو بن حمق» یار رسول خدا صلی الله علیه و آله و بنده ی صالح خدا را، مردی كه عبادت او را فرسوده و تنش را لاغر و رنگش را زرد كرده بود،


پس از آن كه با او آن چنان عهدی كردی كه اگر با آهوان تیز پای چنین عهدی كرده بودی، از كوه به زیر می آمدند، كشتی؟ آیا تو نیستی كه «زیاد بن سمیه» كه به رختخواب برده ی ثقفی متولد شده بود، برادر خویش خواندی و خیال كردی او پسر پدر توست! و آن گاه او را بر اهل اسلام مسلط ساختی كه آنها را بكشد و دست و پایشان را ببرد و چشمان ایشان را به در آورد و آنان را به شاخه های درخت خرما در آویزد! گویی تو از این امت نیستی و این امت به تو ربطی ندارند. آیا تو به كشتن «حضرمی» [2] كه «زیاد» برای تو نوشته بود او بر دین علی علیه السلام است، دست نزدی؟ و به زیاد ننوشتی كه هر كه بر دین علی علیه السلام است، او را بكش. او هم آنان را كشت و مثله كرد.؟... در حالی كه دین علی علیه السلام همان دین پیغمبر صلی الله علیه و آله است. پیغمبری كه تو را در این مقام نشانده است! اگر پیغمبر صلی الله علیه و آله نبود، شرف تو و شرف پدران تو همان بود كه به مسافرت ییلاق و قشلاق روید! نوشته بودی به خودت و دینت و امت محمد صلی الله علیه و آله نظر كن و از شق عصای مسلمین و اینكه آنان را به فتنه در افكنی، بپرهیز. من فتنه ای بر این امت از این بالاتر ندانم كه تو سرپرست آنها باشی و من از نظر خودم و دینم و امت محمد صلی الله علیه و آله، چیزی از آن برتر ندانم كه با تو به مجاهده برخیزم. اگر این كار كنم به خدا نزدیك شوم و اگر نكنم برای گناهم از خدا آمرزش خواهم و از او درخواست دارم كه مرا توفیق دهد كه به كارم رشد داشته باشم.»

از مطالعه ی گزارش مروان و جواب معاویه و نامه او به حسین علیه السلام - كه چنین پاسخ تندی در پی داشت - می فهمیم كه صاحب منصبان دستگاه اموی، از امام علیه السلام، وحشت داشته اند و خود معاویه نیز چنین بوده است، وی روحیه ی مروان را تضعیف نكرده و او را به سیاست صبر و انتظار توصیه كرده و برای جلوگیری از هر گونه پیش آمد احتمالی، به شخص امام نامه نوشته و او را از اقدامات و تحریكات مخالفت آمیز بر حذر داشته است.

و اما امام، در ضمن اینكه صریحا می گوید: من قصد جنگ ندارم، به او اعلام می كند كه اگر می توانست با او می جنگید و حلا هم كه ترك جنگ كرده بسیار ناراحت است و خود را در حكم كسی می داند كه گناهی كرده و باید از آن


استغفار كند.

اعتراض شدید و همه جانبه ی امام به سیاست ظالمانه و ضد اسلامی معاویه، حاكی از آنست كه وی مبارزین و انقلابیون و آزادی خواهان را كه از اوضاع رنج می برده و به طور انفرادی و بدون تشكیلات صحیح به قیام و انقلاب می پرداخته اند، تأیید و اعمال بی رویه ی معاویه را بشدت تقبیح می كند. قیافه ی مصمم و غضب آلوده ی امام از خلال سطور نامه پیداست و نمونه ای از روابط او و معاویه است و همان گونه كه گذشت، برادر بزرگش، حسن علیه السلام نیز همین گونه بوده است.

عكس العمل معاویه در برابر این نامه چه بود؟، وی وقتی نامه را خواند گفت:

«در خاطر او كینه ای است كه بدان دست نتوان یافت.»

یزید پیشنهاد داد كه نامه ی سختی در جواب او نوشته شود و نسبت به او و پدرش بدگویی شود. «عبدالله» پسر عمروعاص نیز پس از او همین پیشنهاد را تأیید كرد؛ اما معاویه خندید و گفت:

«من در عیب او چه بگویم؟ من خواستم طی نامه ای او را وعده و وعید دهم، دیدم روا نیست...!»

پس از این نامه، معاویه مقرری امام را از بیت المال به مبلغ یك میلیون درهم افزایش داد!

ملاحظه می شود كه اگر امام آن نامه خشونت آمیز را می نویسد، طرف او معاویه هم، سیاستمدار ورزیده و شیطانی است كه بدین دستاویزها روابط را به هم نمی زند و آتش جنگ را شعله ور نمی سازد! امام هم بدین امر واقف است و معاویه را نیك می شناسد و به روحیه ی او به خوبی آشناست و لذا بی حساب اقدامی نمی كند. ذیلا دو نمونه ی دیگر از طرز كار امام علیه السلام را در قبال معاویه ملاحظه می كنیم:

- در سفری، امام علیه السلام و معاویه در مكه با هم دیدار كردند، معاویه كه از نامه ی امام علیه السلام، عقده ای در دل داشت، مسأله قتل حجر را پیش كشید و گفت: یا ابا عبدالله! فهمیدی ما با حجر و دوستان او و شیعه پدرت چه كردیم؟

- چه كردید؟


- كشتیم و كفن كردیم و بر آنها نماز خواندیم.

- «این عده با تو دشمنی داشتند؛ ولی اگر ما دوستان تو را بكشیم آنان را كفن نپوشیم و نماز نخوانیم و در گور نكنیم. كارهای ناهنجار تو درباره ی علی علیه السلام و قیام تو برای كم كردن حیثیت ما در جامعه اسلامی و معترض شدن به عیوب بنی هاشم همگی به ما رسیده است. وقتی كه تو این كارها را می كنی به وجدان خود مراجعه كن و ببین چه قضاوت می كند؟ به سود تو است یا به زیان تو؟ معاویه! جز از كمان خویش تیر مزن و جز بر هدف خود تیر رها مكن!...»

- در سال 54 كه خراج یمن را از راه مدینه به شام می بردند، حسین بن علی علیه السلام اموال را در مدینه توقیف كرد و به معاویه چنین نوشت:

«از حسین بن علی علیه السلام به معاویه: قافله ای بر ما گذر كرد كه حامل مال و زینت آلات و عنبر و عطر بود تا تو آنها را در خزینه های دمشق به امانت گذاری و به اقوامت كه تشنه آنند بدهی. من احتیاج داشتم و برداشتم.»

نامه به معاویه رسید، بسیار ناراحت شد؛ ولی باز از سیاست صبر و ملایمت در مورد امام علیه السلام پیروی كرد و در جواب به او نوشت:

«نوشتی كه دارایی مرا توقیف كردی! ولی نمی بایست چنین كنی؛ زیرا حق والی به دارایی مزبور بیشتر بود؛ اگر این دارایی به دست من رسیده بود، حق تو را نیز می دادم. تو در سر، خیال مدارا نداری، چه بهتر كه چنین كاری در زمان من باشد كه قدر می شناسم و از تو در می گذرم؛ ولی از آن ترسم كه به كسی مبتلا شوی كه به تو هیچ مهلت ندهد.» [3] .

بدین ترتیب ملاحظه می كنیم كه امام علیه السلام با استفاده از شخصیت سیاسی - اجتماعی خویش و با وقوف بر روحیه مضطرب معاویه و وحشتی كه او از امام علیه السلام داشت و در حدود شرایط و مقتضیات و در مواقع خطیر، وظیفه خویش می دید كه با ایراد سخنرانی و نوشتن نامه و توقیف دارایی و امثال آن، اعتراض شدید خود را به حكومت اعلام كند، بدون اینكه دست به اسلحه برد و به خونریزی پردازد.

وی می توانست لشكری گرد هم آرد و به قیام نافرجامی كه عواقب سوء آن


قطعا بیشتر از قیام بردارش بود دست زند، ولی او هر گونه اقدام علنی حاد را در این شرایط موجب شكست می دانست و متوجه بود كه این شكست، روح یأس و نومیدی را بر جامعه اسلامی می افكند و عملا با كاردانی ها و سیاست بازی های معاویه سرنوشت جامعه بدتر از بد خواهد شد.

وی در برابر مردمی كه آمادگی روحی نداشتند و با امام حسن علیه السلام آن گونه رفتار كرده بودند و با رویه های خصمانه و كشتارهای دسته جمعی مرعوب شده و روحیه خود را از دست داده بودند، چاره ای جز آن نداشت كه موقعیت خود را محكم كند و به عنوان یك قدرت نیرومند مخالف، در تعدیل سیاست حكومت مؤثر باشد و به صورت ملجأ و پناهگاهی برای بیچارگان و ستمكشان و مایه ی امیدی برای شیعیان درآید و منتظر فرصت بنشیند تا اوضاع به صورت دیگری درآید و وظیفه دیگری پیش آید. اما به طوری كه گذشت، امام در تمام مراحلی كه معاویه از حدود اسلامی منحرف می شد، با قاطعیت به میدان او می آمد و وظیفه خود را انجام می داد.


[1] مناقب.

[2] حضرمي يكي از شش نفري كه با حجر كشته شدند.

[3] پيش بيني معاويه تحقق يافت و پس از او، يزيد، همان گونه كه او گفته بود به امام (ع) هيچ مهلت نداد!.